الان بسیاری از مرگ هایی که اتفاق می افتد مرگ هایی نیست که افرادی در کنار محتضر نشسته باشند و او را رو به قبله کنند و آدابی را درکنار او انجام دهند . متأسفانه اینگونه مرگ ها کم شده و مرگ های ناگهانی زیاد شده است . تصادفات ، حوادث غیر مترقبه ، سکته هایی که در این زمان خیلی زیاد شده و یا حتی برخی از مریضی هایی که باعث شده افراد بر روی تخت های بیمارستان باشند و بستگان آنها در کنارشان نباشند که در این صورت امکان اجرای آن آداب وجود ندارد . البته تقاضایی که از پرسنل محترم بیمارستان ها اعم از پزشکان و پرستارانی که زحمت می کشند داریم این است که علاوه بر وظیفه ی شغلی خود ، وظیفه ی ایمانی و دینی را نیز در نظر بگیرند . اگر مریضی در حالتی است که آنها تشخیص می دهند علائم مرگ در او مشخص شده حتی الامکان آن آداب واجب را که رو به قبله کردن است انجام دهند . چقدر خوب است که یک پرستار که در لحظه ی آخر در کنار مریضی است که همراهی ندارد تلقین شهادتین کرده ، اسم ائمه را گفته و یا یک سوره ی قرآن بالای سر او بخواند . شبیه این
سوال را از پیغمبر اکرم کردند ، پیامبر اکرم (ص) در جمع تعدادی از اصحاب بود که فرمود به شخصی که در شرف موت است شهادتین را تلقین کنید و اگر کسی آخرین کلام زبان او لااله الا الله باشد داخل بهشت می شود . یک شخصی گفت در زمان سکرات موت ما آنقدر گیج و متحیر هستیم که حواس ما نیست این کلمات را بگوییم و این حرف ها را بزنیم . همان موقع جبرائیل نازل شد و به پیامبر اکرم (ص) فرمود
پس عمر مردم آخر الزمان را چه می گویی که شصت هفتاد سال بیشتر نیست . نوح فرمود که
اگر عمر من شصت سال بود دنیا را با یک سجده تمام می کردم . نوح هم می گوید که عمرش زود گذشته است . اعتقاد ما به زندگی ابدی است و اگر ما به این زندگی نپزدازیم و از آن غفلت بکنیم و نسبت به آمدن عالم دیگر غافلگیر بشویم و یک دفعه عالم عوض بشود ، ممکن است که صحنه های هولناکی پیش بیاید . پس باید بدانیم که قبل از مرگ چه اتفاقاتی رخ می دهد ، انسان هنگام احتضار چه مشاهداتی دارد ، ما چه آداب و وظایفی نسبت به خودمان و نسبت به فردی که در حال احتضار است ، هنگامی که ملک الموت می آید چه چیزی دیده می شود ، هنگام جان دادن چه اتفاقی رخ می دهد ، چه عواملی باعث آسان یا سخت جان دادن می شود . در روایات پانزده مورد گفته شده که سکرات مرگ را آسان می کند . پیامبر فرمود که هر کسی بعد از هر نمازش مقداری قرآن بخواند سختی های هنگام جان دادن را نمی چشد . اگر کسی یک روز ماه رجب را روزه بگیرد سکرات مرگ بر او آسان می شود .پیامبر فرمود : حضرت عزرائیل در هنگام خواندن نماز به همه ی مردم اشراف دارد ، اگر این مردم را مواظب بر اوقات نماز دید ، خود ایشان شهدتین را تلقین می کند . امام صادق (ع) فرمود : اگر کسی نسبت به صله رحم مخصوصا نسبت به پدر و مادرش کوشش کند سکرات موت بر او راحت می شود . مرحوم
شیخ عباس قمی در کتاب منازل الاخرة ( من توصیه می کنم که این کتاب بخوانید . شاید اثر آن از صد تا سخنرانی اخلاقی بالاتر باشد .) نقل کرده که پیامبر بر بالین جوانی بودند که در حال احتضار بود . پیامبر ان جوان را تلقین کرد و گفت که بگو لا اله الا الله . جوان زبانش بسته بود . پیامبر به مادرش گفت که تو از او ناراضی هستی ؟ مادر گفت که اوشش سال است که به من جفا کرده است و من از او راضی نیستم . پیامبر فرمود که الان وقت ناراضی بودن نیست . او در سختی است . زن گفت که خدا بواسطه راضی بودن شما راضی باشد . زبان جوان باز شد . پیامبر گفت که چه می بینی ؟ گفت : یک فرد بد هیکل و بد بود را می بینم که از بوی بد آن راه نفس من بسته شده است . پیامبر فرمود که بگو : یا من یقبل الیسیر و یعفوا عن الکسیر اقبل من الیسیر یعفوا عن الکثیر . ای کسی که از گناهان بزرگ ما می گذری و اعمال کوچک و کم ما را قبول می کنی ، کم های ما را قبول بکن و گناهان زیاد ما را ببخش . جوان این را تکرار کرد . گفت: الان می بینم که آن سیاه رو دور شد و سفید رویی معطر وارد شد. بعد راحت جان داد . محدث قمی می گوید که نیکی نکردن به پدر و مادر باعث می شود که نتواند تلقین پیامبر را هم بگوید. ما باید اینها را بدانیم . ما باید در مورد سوال و فشار قبر بدانیم . فشار قبر برای چیست و چطور باید سوالات قبر را جواب بدهیم. باید بدانیم که اموات با بازماندگان ارتباط دارند یا خیر و می توانند آنها را ببینند و به آنها سر بزنند. ما کمتر از این بحث ها می شنویم . ما معمولا از آن فرار می کنیم و فرار کردن از مرگ مساوی با نیامدن مرگ نیست . به تعبیر امیرالمومنین که فرار کردن از او همان و در چنگ آن افتادن همان . ان الذی موت تفرون منه انه ملاقیکم . غافل بودن نتیجه اش غافلگیر شدن است . ما می خواهیم که غافلگیر نشویم . یکی از اصحاب پیامبر می فرماید که در تشییع جنازه ای پیامبر خودش را به سرعت به مردم رساند و کنار قبر نشست . پیامبر نگاهی به قبرکرد و گریه کرد و فرمود : برای چنین موقعی خودتان را آماده کنید. در منابع دینی ما بطور بسیار جدی به یاد مرگ پرداخته شده است . شما حدود یک هزار و دویست آیه در قرآن می بینید که اسمی از مرگ ، منازل و مراحل بعد از مرگ در آن آمده است . این نشان دهنده ی اهمیت مسئله است. مرحوم علامه ی مجلسی در سه جلد بحارالانوار صدها هزار احادیث در این مورد جمع آوری کرده است . در معارف دینی ما به این مسئله پرداخته شده است . بعد از مسئله ی توحید ما مسئله ای مهمتر از مسئله ی یاد مرگ نداریم . این نشان می دهد که سِّر عمیقی در این مسئله است . ما آنرا جدی نمی گیریم . با بستن چشمهای مان روی موضوع ، واقعیت حذف نمی شود . یاد نکردن مرگ به معنای نبودن مرگ نیست . معنای آن بد مردن است . اگر کسی یاد مرگ نباشد معنایش این نیست که مرگ به سراغش نمی آید . یاد مرگ باعث نشاط و زنده دلی می شود برخلاف آنچه که تصور می شود که یاد مرگ باعث تلخکامی می شود . از مهمترین آثار یاد مرگ سبکبالی است .
آیات و روایات تاکید دارند که این آثار مرگ اندیشی از دست ما نرود . اکثر آیات مربوط به معاد و مرگ وآخرت در سوره های مکی قرآن است یعنی سیزده سالی که پیامبر در مکه بود و سخت ترین دوران را میگذراند . دورانی که باید انسانهای نابی تربیت بشوند که بتوانند سختی های گسترش دین را تحمل بکنند و فداکاری بکنند و انسانهای خود ساخته ای باشند . در اینجا از آثار یاد مرگ استفاده می شود تا این سازندگی عظیم ایجاد بشود . هیچ عاملی از نظر تربیتی و رشد و اهمیت یادمرگ ، سازنده و مربی نیست . چه چیزی در هشت سال دفاع مقدس باعث شده بود که این قدر فداکاری ، اخلاق خوب ، گذشت ، ایثار ، رعفت ، صمیمیت و رعایت حقوق در بین جمع ایجاد بشود ؟ زیرا آنها خودشان را دائما در معرض مرگ می دیدند . کسی که خودش را دائم در معرض مرگ ببیند طبیعی است که سبکبال و سبکبار است . در واقع شان دنیا را به اندازه آن می بیند نه بیشتر . ودر مقابل ابدیت دنیا را خیلی جدی نمی گیرد که بخاطر آن حرص بزند ، با دیگران درگیر بشود و به دیگران ظلم بکند . او می داند از پس امروز فردایی هست که اعمال و اخلاقش مجسم می شود . من در باطن خودم اخلاقیاتی دارم . حسد ، کینه ، سوءظن و بدبینی باعث شده که روح من تنگ بشود . چه بسا این تنگی ها که در باطن من است زندگی آخرتی من را تنگ بکند . وقتی من این چیزها را بدانم طبیعی است که رفتار خودم راعوض می کنم . در جبهه این اتفاق افتاده بود و آنها بدون هیچ تعلقی سرباز خدا و ولی خدا شده بودند . تا کسی مشکل خودش را با مسئله ی مرگ حل نکند نمی تواند سرباز خوبی برای خدا و ولی او باشد . در جنگ تبوک پیامبر فراخوانی داد که نیروها جمع بشوند تا به سمت تبوک بروند . تبوک شش صد کیلومتر با مدینه فاصله داشت . و آنها می خواستند که با روم مقابله بکنند . تابستان بود . عده ای شروع به بهانه جویی کردند که هوا گرم است و ممکن است که چشم ما به دختر مسحیان بیفتد و ما تحریک بشویم . آیا نازل شد وتعبیرش این بود : آیا به زندگی دنیایی راضی شدید و سنگین بار شده اید ؟ همین سنگین باری باعث شد که آنها جواب رسول خدا را ندهند . در وصف یاران ولی عصر داریم که آنها تمنای شهادت دارند . یعنی تعلقات ندارند . معنایش این است که آنها سبک بار هستند نه اینکه الان می خواهند شهید بشوند . یاد مرگ است که این سبک بالی را بوجود می آورد . عرفای ما وقتی می خواهند به شاگردان شان دستورالعمل بدهد ، یاد مرگ جزو دستورات شان است . آیت الله جمال گلپایگانی که مرجع تقلید بزرگی بود و همدرس آیت الله بروجردی بود و عرفای بزرگی بود . او تا وقتی که در اصفهان شاگر آخوند کاشی بود ، به او توصیه کرده بود که شب جمعه ها حتما به قبرستان برو و در آنجا توقف کن و درنگ و تامل بکن . ایشان در نجف از شاگردان مرحوم قاضی بود و ایشان هم همین توصیه را داشته اند . آقای گلپایگانی خیلی به قبرستان وادی السلام می رفت و در زمینی که قبری نبود می نشست . بعد ها پس از مرگش همانجا محل قبر خودش شد . ایشانبه بعضی از خواص خودشان نقل کرده بودند که من ارواحی از این قبرستان را در مکاشفاتی دیدم . در هوای گرم بعضی از ارواح با حالت زننده ای به سمت من می آمدند . من آنها را شناختم . آنها متکبرینی بودند که در دنیا هرچه از دنیا و آخرت به آنها می گفتیم مسخره می کردند . آنها به من التماس می کردند که در اینجا ما در سختی هستیم چون تو از فرزندان رسول خدا هستی برای ما دعا بکن . ایشان پرخاش می کردند و به آنها می گفتند که گم شوید تا وقتی در دنیا بودید گوش نمی کردید و حالا که دست تان از دنیا کوتاه شده التماس می کنید . این توصیه ها جزو دستورالعمل عرفا به شاگردان شان بوده است .یاد مرگ بودن از مهمترین عوامل تربیتی و سازنده است که بخاطر همین توصیه شده است .
اموالی داری ؟ گفت بله . پیامبر فرمود: آیا در راه خدا چیزی را برای بعد از مرگ خود داده ای ؟ گفت نه . فرمود به خاطر همین می ترسی چون به جان تو وابسته شده است
. نقل می کنند که کنار روستای ملانصرالدین قبرستانی بود زمانی که در حال سرزدن به آنجا بود دید یک قبری شکافته است . وارد آن قبر شد و دراز کشید . نزدیک غروب بود که جمعی از دوستان با اسب و الاغ وارد قبرستان شدند . بخاطر سرو صدایی که ایجاد شده بود ملانصرالدین فکر کرد که نکیر و منکر هستند که آمده اند . ترسید و یکباره از جای خود بلند شد . وقتی آن افراد در تاریکی این صحنه را دیدند، اسب و قاطرهای آنها رم کرد و به هم ریختند . وقتی فهمیدند که ملانصرالدین یک چنین کاری کرده است حسابی او را کتک زدند . او نیز با لباس پاره و خونی از دست آنها فرارکرد و به منزل آمد . همسر او گفت چه شده است ؟ گفت که من یک چنین کاری کردم . زمانی که یک مقدار آرام گرفت همسر از او پرسید از عالم قبر چه خبر؟ ملانصرالدین گفت اگر قاطر کسی را رم ندهید با شما کاری ندارند . درواقع اگر قاطر کسی را رم ندهیم و در دنیا ظلمی نکنیم با ما کاری ندارند . امام مجتبی (ع) یک دوستی داشتند که بسیار شوخ بود . چند روز او را حضرت ندیده بودند بعد از چند روز که دیدند گفتند چطور هستید ؟ گفت آقا یک جوری زندگی می کنم که نه خدا راضی است ، نه شیطان راضی است و نه خودم . حضرت لبخندی زدند و گفتند چطور؟ گفت خدا راضی نیست به این خاطر که می خواهد مدام از او اطاعت کنم و معصیتی انجام ندهم که من اینگونه نیستم . شیطان از من راضی نیست چون می خواهد دائم معصیت کنم و هیچ اطاعتی نداشته باشم که آن هم نیستم . خودم هم راضی نیستم چون دوست دارم که تا آخر بمانم و هیچ گاه نمیرم که اینطور هم نیست . همان موقع یک نفر کناری ایستاده بود گفت ، چرا ما از مرگ بدمان می آید و هرگاه حرف می زنیم می گوییم نمی خواهیم بمیریم. حضرت فرمودند : چون شما خرابکاری کرده اید و این طرف را آباد کرده اید و می ترسید که از یک جایی که آباد شده به یک جای خراب بروید
. یکی از شاگردان خوب امام صادق (ع) سوال می کند که آیا مومن در موقع قبض روح خود ناراحت است ؟ آیا از مرگ کراهت دارد ؟ حضرت فرمودند نه . زمانی که ملک الموت برای قبض روح می آید ابتدا ناله ای سر می دهد . ملک الموت می گوید ای ولی و دوست خدا ناله نکن من از پدر برای تو مهربان تر هستم . چشم خود را باز کن و نگاه کن . مومن نگاه می کند و در آن حال رسول خدا و امیرالمومنین (ع) ، حضرت زهرا (س) ، امام حسن (ع) و امام حسین (ع) و فرزندان آنها ، یعنی همه ی معصومین را می بیند . به مومن گفته می شود اینها رفیقان و هم نشینان تو در بهشت هستند . مومن نگاه می کند ، در همین زمان خطاب می رسد: ای کسی که باور کردی و به اهل بیت اطمینان پیدا کردی ، به سمت خدا بیا در حالی که با این ولایتی که داری رضایت داری ، خدا هم از تو رضایت دارد به ثواب و پاداشی که به تو می دهد ، بیا داخل این بندگان من ، یعنی حضرت محمد (ع) و اهل بیت او . در این حال هیچ چیز برای او محبوب تر از این نیست که روح او از بدن جدا گردد و به این بزرگواران ملحق شود
. یکی از آقایان می گفت طلبه ای بود که فرد خوبی هم بود اما موقع مرگ من به او تلقین می گفتم و کلمه ی لا اله الا الله را می گفتم اما می گفت نگو نمی شکنم . بعد از یک مدت حال او خوب شد یعنی به دنیا باز گشت . از او پرسیدیم که چه چیزی را می گفتی ؟ گفت آن موقع شیطان را می دیدیم و یک ساعتی که من خیلی به آن علاقه داشتم جلوی چشم من گرفته بود و می گفت اگر بگویی لا اله الا الله من آن را می شکنم . گفت آن ساعت را بیاورید که من آن را به کسی ببخشم و از آن دل بکنم
. مرحوم آیت اله اراکی می فرمود من پای منبر آقا شیخ عباس قمی صاحب مفاتیح بودم و شنیدم که محدث قومی فرمود من وارد قبرستان وادی السلام شدم و صدای نعره شنیدم . چون صدای نعره ها بسیار بلند بود اول گمان کردم که شتری را داغ می کنند . هرچه نزدیک تر می شدم صدای نعره ها بیشتر می شد . دقت کردم و دیدم که اطرافیان نمی شوند و فقط من آن را می شنوم . وقتی نزدیک شدم دیدم جنازه ای را دفن می کنند . ایشان می گویند من متوجه شدم که نعره ها از همین جنازه است . این فرد چه انسان فاسق و فاجری بوده که عذاب او از همین جا شروع شده است .
این بحث بسیار مهم است .بالاخره ما معتقد هستیم که یک ابدیتی در پیش داریم . ابدیتی که تمام زندگی دنیا در مقابل آن به اندازه ی پلک زدنی هم نیست . اگر فکر کنیم که ابدیت یعنی چه و بدانیم که ابدیت میلیون ها و میلیاردها سال نیست بلکه چیزی است که انتها ندارد . شاگردان علامه طباطبایی تعریف می کردند که ایشان در بین درس و بی مناسبت می فرمود که آقایان ما ابد در پیش داریم . و این را تکرار می کردند . انسان در لابلای زندگی اش نباید دچار غفلت بشود و فراموش کند که چه چیزی را در پیش دارد . ده ها برابر عمر زندگی نوح در مقابل ابدیت پلک زدنی بیش نیست . نقل می کنند که وقتی حضرت عزرائیل برای قبض روح کردن حضرت نوح آمده بودند ، حضرت نوح پرسید که وقت اجل رسید ؟ حضرت نوح با تعجب فرمود که چقدر زود تمام شد .با اینکه عمر نوح خیلی طولانی بود و قرآن دوره ی نبوت ایشان را950 سال ذکر کرده است . حضرت عزرائیل فرمود که پس عمر مردم آخر الزمان را چه می گویی که شصت هفتاد سال بیشتر نیست . نوح فرمود که اگر عمر من شصت سال بود دنیا را با یک سجده تمام می کردم . نوح هم می گوید که عمرش زود گذشته است .
. پیامبر فرمود که هر کسی بعد از هر نمازش مقداری قرآن بخواند سختی های هنگام جان دادن را نمی چشد . اگر کسی یک روز ماه رجب را روزه بگیرد سکرات مرگ بر او آسان می شود .پیامبر فرمود : حضرت عزرائیل در هنگام خواندن نماز به همه ی مردم اشراف دارد ، اگر این مردم را مواظب بر اوقات نماز دید ، خود ایشان شهدتین را تلقین می کند . امام صادق (ع) فرمود : اگر کسی نسبت به صله رحم مخصوصا نسبت به پدر و مادرش کوشش کند سکرات موت بر او راحت می شود . مرحوم شیخ عباس قمی در کتاب منازل الاخرة ( من توصیه می کنم که این کتاب بخوانید . شاید اثر آن از صد تا سخنرانی اخلاقی بالاتر باشد .) نقل کرده که پیامبر بر بالین جوانی بودند که در حال احتضار بود . پیامبر ان جوان را تلقین کرد و گفت که بگو لا اله الا الله . جوان زبانش بسته بود . پیامبر به مادرش گفت که تو از او ناراضی هستی ؟ مادر گفت که اوشش سال است که به من جفا کرده است و من از او راضی نیستم . پیامبر فرمود که الان وقت ناراضی بودن نیست . او در سختی است . زن گفت که خدا بواسطه راضی بودن شما راضی باشد . زبان جوان باز شد . پیامبر گفت که چه می بینی ؟ گفت : یک فرد بد هیکل و بد بود را می بینم که از بوی بد آن راه نفس من بسته شده است . پیامبر فرمود که بگو : یا من یقبل الیسیر و یعفوا عن الکسیر اقبل من الیسیر یعفوا عن الکثیر . ای کسی که از گناهان بزرگ ما می گذری و اعمال کوچک و کم ما را قبول می کنی ، کم های ما را قبول بکن و گناهان زیاد ما را ببخش . جوان این را تکرار کرد . گفت: الان می بینم که آن سیاه رو دور شد و سفید رویی معطر وارد شد. بعد راحت جان داد .
. در تاریخ است که هارون الرشید به اطرافیانش گفته بود که ببینید کسی از پیران هست که در زمان پیامبر زنده بوده باشد و حدیثی را بطور مستقیم از ایشان شنیده باشد . پیرمردی را پیدا کردند . او را در سبدی گذاشتند زیرا نمی توانست راه برود و پیش هارون الرشید آوردند . او پرسید که تو پیامبر را دیده ای ؟ گفت : بله من هفت ساله بودم که پیامبر را دیدم و یک جمله از او شنیدم . پیامبر فرمود : به مرور که انسان پیر می شود دو خصلت در او جوان می شود اگر خودش را تربیت نکند یکی حرص شدن و یکی آرزوهای طولانی . هارون الرشید خوشحال شد و کیسه ی دینار طلا به او داد . پیرمرد تا در خروج رفت ولی دوباره او را برگرداندند و پیرمرد گفت که آیا هر ماه من این مواجب را دارم ؟ هارون الرشید خندید و گفت رسول اکرم راست می گفت . من داشتم فکر می کردم که تو تا دم در زنده می مانی یا نه و آنوقت تو در فکر مواجب ماه بعد هستی . در پیری تعلقات بیشتر می شود .
در جنگ تبوک پیامبر فراخوانی داد که نیروها جمع بشوند تا به سمت تبوک بروند . تبوک شش صد کیلومتر با مدینه فاصله داشت . و آنها می خواستند که با روم مقابله بکنند . تابستان بود . عده ای شروع به بهانه جویی کردند که هوا گرم است و ممکن است که چشم ما به دختر مسحیان بیفتد و ما تحریک بشویم . آیا نازل شد وتعبیرش این بود : آیا به زندگی دنیایی راضی شدید و سنگین بار شده اید ؟ همین سنگین باری باعث شد که آنها جواب رسول خدا را ندهند .
. آیت الله جمال گلپایگانی که مرجع تقلید بزرگی بود و همدرس آیت الله بروجردی بود و عرفای بزرگی بود . او تا وقتی که در اصفهان شاگر آخوند کاشی بود ، به او توصیه کرده بود که شب جمعه ها حتما به قبرستان برو و در آنجا توقف کن و درنگ و تامل بکن . ایشان در نجف از شاگردان مرحوم قاضی بود و ایشان هم همین توصیه را داشته اند . آقای گلپایگانی خیلی به قبرستان وادی السلام می رفت و در زمینی که قبری نبود می نشست . بعد ها پس از مرگش همانجا محل قبر خودش شد . ایشانبه بعضی از خواص خودشان نقل کرده بودند که من ارواحی از این قبرستان را در مکاشفاتی دیدم . در هوای گرم بعضی از ارواح با حالت زننده ای به سمت من می آمدند . من آنها را شناختم . آنها متکبرینی بودند که در دنیا هرچه از دنیا و آخرت به آنها می گفتیم مسخره می کردند . آنها به من التماس می کردند که در اینجا ما در سختی هستیم چون تو از فرزندان رسول خدا هستی برای ما دعا بکن . ایشان پرخاش می کردند و به آنها می گفتند که گم شوید تا وقتی در دنیا بودید گوش نمی کردید و حالا که دست تان از دنیا کوتاه شده التماس می کنید
. مرحوم مجلسی در جلد شش بحار این روایت را آورده است . حضرت علی (ع) با گریه بر پیامبر وارد شدند و فرمود که مادرم از دنیا رفت . پیامبر گفت که او مثل مادر من بود و گاهی اگر بچه هایش گرسنه می ماندند من را سیر می کرد. پیامبر گاهی او را مادر صدا می زد . پیامبر به او لباسی دارد که آنرا کفن بکنند و در تشییع پیامبر پای برهنه و آهسته آهسته تشییع می کردند . پیامبر نماز این بانو را خواند و هفتاد مرتبه تکبیر گفت . وقتی می خواستند او را در قبر بگذارند پیامبر ابتدا خودش در قبر خوابید و بعد او را در قبر گذاشتند و پیامبر تلقین را فرمودند . وقتی مردم داشتند پراکنده می شدند پیامبر فرمود : اَبنُک اَبنُک نه جعفر و نه عقیل ، علی بن ابیطالب . علت این کارها را از پیامبر پرسیدند . پیامبر فرمودند که یک روزی من از احوال آخرت می گفتم و از قیامت می گفتم که همه عریان محشور می شوند . یک دفعه فاطمه لرزید و گفت : وای از خجلت آن روز . من لباس خودم را تن او کردم تا روز قیامت پوشیده محشور بشود . اینکه من آهسته آهسته تشییع می کردم بخاطر ازدحام فرشته ها بود که آهسته آهسته تشییع می کردند و اینکه هفتادمرتبه در نماز تکبیر گفتم بخاطر این بود که هفتاد صف از ملائکه بسته شده بود . اینکه در قبر خوابیدم بخاطر این بود که روزی برای او از عالم قبر می گفتم ، دیدم فاطمه ترسید و گفت : وای از ضعیفی من این فشار را چطوری تحمل بکنم ؟ گفتم : مادرم من در قبر تو می خوابم و از خدا می خواهم که این قبر بر تو فشاری نیاورد و اینکه آن فریاد را زدم به این جهت بود که دو تا ملک برای سوال پیش او آمدند . روایت داریم که به محض ورود به عالم قبر دو ملک می آیند . بعد از اینکه انسان مُرد روح جدا می شود و روح به بدن برزخی تعلق می گیرد . در لحظات اول و بخصوص در شب اول قبر هنوز خودش را نیافته و با عالم برزخ اُنس نگرفته و هنوز درست متوجه این نظام نشده است . سالها در این بدن و در این دنیا بوده است و در تحیر است . بخاطر همین می گویند که سه تا تلقین به مرده بکنید زیرا متحیر است. و خودش را هنوز بدنی می بیند که در قبر خاکی می برند . فشار قبر و سوال قبر برای این قبر دو متر در یک متر نیست . عالم قبر اسم دیگر برزخ است منتها شخص در اوایل هنوز متحیر است . پیامبر فرمودکه وقتی دو ملک از او سوال کردند که پروردگار و پیامبرت کیست ؟ ا گفت : خدا و محمد . وقتی سوال کردند که ولی و امام تو کیست ؟ این خانم خجالت کشید که بگوید : فرزندم . دسته گلی مثل علی در این دامن پرورانده شده است ولی خجالت می کشد که بگوید من کاری کرده ام . من به او گفتم که بگو : فرزندم علی بن ابیطالب نه جعفر نه عقیل . وقتی او این را گفت ، خدا برای او رحمتی فرستاد که او با چشم روشنی در آن عالم زندگی می کند.
استاد محدث نوری در کتاب دارالسلام از قول استادش ملا فتح علی سلطان آبادی که از عرفا در نجف بود نقل می کرد که من عادتی داشتم که وقتی مسلمانی از دنیا می رفت بعداز نماز عشا دو رکعت نماز لیلة الدفن برای او می خواندم . یک کسی به من گفت که من یک از اقوامی که از دنیا رفت بود را در خواب دیدم . او به من گفت که خدا رحمت کند پدر این عالم بزرگوار را زیرا با دو رکعت نماز من آزاد شدم
، پیامبر اکرم (ص) در جمع تعدادی از اصحاب بود که فرمود به شخصی که در شرف موت است شهادتین را تلقین کنید و اگر کسی آخرین کلام زبان او لااله الا الله باشد داخل بهشت می شود . یک شخصی گفت در زمان سکرات موت ما آنقدر گیج و متحیر هستیم که حواس ما نیست این کلمات را بگوییم و این حرف ها را بزنیم . همان موقع جبرائیل نازل شد و به پیامبر اکرم (ص) فرمود الان که در صحت و سلامتی هستید ، زبان شما باز و حواس شما جمع است کلمه ی لا اله الا الله را بگویید اگر می خواهید این کلمه در قلب شما باقی بماند . چون زبان صرف که در قلب نباشد خیلی هنر و ارزشی ندارد
. مرحوم شیخ مرتضی زاهد پنجاه یا شصت سال پیش در همین تهران زندگی می کرد . پیرمردهایی هستند که از ایشان خاطراتی دارند و من با برخی از آنها برخورد داشته ام . این مرحوم نقل می کند که یک بار بعد از نماز مغرب و عشا که مسئله می گفتم یک مسئله را اشتباه گفتم . وقتی به منزل رفتم متوجه شدم که اشتباه گفته ام. همان شب راه افتاده و به در خانه ی مسجدی هایی که دور و بر منزل ایشان بودند و آنها را می شناختند رفتند وبه آنها گفتند که آن مسئله را اشتباه گفته اند. به در چند خانه که رفتند یک نفر به او گفت حاج آقا چه عجله ای است حالا فردا شب ما می آمدیم آنجا شما آن را تصحیح می کردید . گفت شما عجله ندارید شاید حضرت عزرائیل (ع) عجله داشته باشد وفرصت به فردا نرسد که من آن را تصحیح کنم . این چقدر ارزشمند است و چقدر زندگی را شاد می کند
از امیرالمومنین (ع) سوال کردند که آمادگی برای مرگ چیست ؟ ایشان فرمودند : فرائض و واجبات خود را انجام بده و اگر یک زمانی فوت شده قضای آن را بجا بیاور . حرام ها را ترک کرده و تا آنجا که می توانید به صفات اخلاقی خوب مزین شوید. بعد ایشان فرمودند : اگر اینچنین شد دیگر برای فرد فرقی ندارد که چه زمانی مرگ فرا برسد . برای چنین شخصی مرگ ناگهانی به معنای غافلگیرانه معنا ندارد . چون همیشه آماده است و غافلگیر نمی شود . من این مطلب را از آقازاده مرحوم آقای اراکی شنیدم که یکی از خوبان نجف که معاصر مرحوم میرزای شیرازی بود یعنی آقای فاضل اردکانی یک مرتبه نماز عشای خود را که خواند و شام خود را که خورد گفت نماز خوبی خواندیم ، شام خوبی خوردیم و مرگ خوبی هم می کنیم و همان شب از دنیا رفت
. پیغمبر در جمعی از اصحاب فرمود می دانید مفلس به چه کسی می گویند ؟ اصحاب گفتند آن که با جیب خالی کلی بار زندگی بر دوش داشته باشد . پیامبر فرمود این مفلس نیست و فقط بی پول است . مفلس کسی است که در عالم آخرت او را می آورند درحالی که کیسه ی اعمال خیر او خیلی پر است اما او را به همین مرصاد می آورند . صاحبان حق که حقی را از آنها ضایع کرده ، آبرویی ریخته و اذیتی کرده است و مالی از آنها خورده می آورند و باید رضایت بگیرد . در این حالت از کیسه ی خیرات این فرد بر می دارند و به دیگران می دهند تا راضی شوند . اگر اعمال خیر او تمام شد از گناهان و بار دیگران بر روی دوش این فرد می گذارند . پیامبر فرمود مفلس این فرد است که اول باری از خیرات داشت اما الان کیسه ای از گناهان بر دوش دارد . بنابراین اولین وظیفه و آمادگی قبل از مرگ این است . اینکه اگر حقی ضایع شده به وصیت نگذاریم تا دیگران برای ما انجام دهند .
از مرحوم آیت الله بهجت است که تهیه ی کفن عمر را طولانی می کند . روایتی در وسایل الشیعه است که می فرماید: اگر کسی کفن را تهیه کند و هر از گاهی به آن نگاه کند جزو غافلین نیست و هر موقع به آن نگاه کند اجر و ثواب به او می دهند
پیامبر اکرم (ص) شنیدند که یکی از مسلمین تمامی اموال خود را در زمان حیات خود بخشیده در حالی که فرزندان او محتاج هستند . پیامبر (ص) فرمود: با این فرد چه کار کردید . گفتند در قبرستان مسلمین او را دفن کردیم . پیامبر فرمود: اگر من بودم اجازه نمی دادم او را در قبرستان مسلمین دفن کنید . کار این فرد مومنانه نبوده .
. پسری بود که مدام به پدر خود می گفت یک مقدار از این اموال را در راه خدا بده . آن پدر می گفت بعداً وصیت می کنم . یک شبی در کوچه ای در حال گذر بودند در آن زمان برق نبود ، این پسر فانوس را که باید در جلوی پدر نگاه می داشت تا کوچه روشن شود پشت سر او نگاه داشت . پدر گفت جلو بیا نور باید جلو باشد چرا پشت سر رفته ای؟ پسر گفت من هم همین را می گویم ، نور باید جلو باشد و انسان عمل راباید جلوجلو بفرستد. برگ سبزی به گورخویش فرست کس نیارد زپس، تو پیش فرست
مرحوم آیت اله خوانساری که از اولیای الهی بود ایشان می گفت من حضرت عزرائیل (ع) را دیدم که چقدر زیبا است و اصلاً از او نترسیدم . هفت قدم به سمت من آمد از این حرکت فهمیدم که هفت روز دیگر بیشتر زنده نیستم و همینطور نیز شد
. در روایت داریم که حضرت ابراهیم (ع) به حضرت عزرائیل (ع) گفت اگر می شود آن طور که افراد فاجر را قبض روح می کنی خود را نشان بده . گفت طاقت نداری ببینی ، حضرت ابراهیم گفت چرا . گفت روی خود را برگردان و بعد نگاه کن . حضرت ابراهیم (ع) روی خود را برگرداند و بعد نگاه کرد خود او توصیف می کند که چهره ای بسیار زشت و متعفن بود که از دماغ و دهان او دود و آتش بیرون می آمد حضرت بیهوش شد. بعد که بهوش آمد گفت یا ملک الموت اگر آن فرد فاسق و فاجر هیچ عذابی نداشته باشد بجز دیدن تو، در لحظه ی آخر برای او بس است .
. در روایت زیبایی است که حضرت عزرائیل (ع) بر ابراهیم خلیل الله وارد شد . حضرت ابراهیم (ع) وقتی او را دید پرسید: آیا تو الان من را دعوت می کنی که به اختیار آن طرف بیایم، یا زمان اختیار گذشته و خواهی نخواهی باید بروم ؟ حضرت عزرائیل (ع) گفتند نه به اختیار خود شما است که بیایید یا نیایید . حضرت ابراهیم چیزی گفت که حضرت عزرائیل را به فکر وادار کرد : خدا دوست و خلیل من است ، آیا دیده ای که یک دوستی مرگ را به دوست خود هدیه بدهد ؟ حضرت عزرائیل درمانده شد . از خداوند متعال خطاب به حضرت عزرائیل رسید که به او بگو آیا دیده ای که دوستی از دیدار دوست خود بدش بیاید . تو به طرف دوست خود می آیی و دوست مشتاق دیدن دوست است .
. یک روایتی است از حضرت امام صادق (ع) که می فرماید: روزی گذر سلمان در کوفه به بازار آهنگرها افتاد . یک مرتبه دید جوانی بیهوش شده و مردم اطراف او را گرفته اند . سلمان که از آن نزدیکی عبور می کرد، یکی از آن افراد دوید و به او گفت یا اباعبدالله این جوان مریض و بیهوش است بیا یک دعایی بالای سر او بخوان که بهوش بیاید . حضرت سلمان وقتی نزدیک شد و به بالین جوان رسید او چشم باز کرد . تا سلمان را دید سر خود را بلند کرد و گفت یا ابا عبدالله اینطور نیست که مردم گمان می کنند من بیمار هستم . وقتی گذر من به بازار آهنگرها افتاد و دیدم که با چکش های آهنی به میله های سرخ می کوبیدند یاد این آیه افتادم : نگهبانان جهنم با چکش های آهنین بر دوزخیان می زنند . در این حالت دیگر نفهمیدم و از هوش رفتم . سلمان دید این فرد با معرفت است با او دوست شد . بعد از یک مدتی این جوان مریض شد ، سلمان به عیادت او رفت و دید که موقع مرگ او است . سلمان به حضرت عزرائیل (ع) خطاب کرد که یا ملک الموت این جوان برادر و دوست من است لطفاً مراعات او را بکن . حضرت عزرائیل فرمود: یا ابا عبدالله من مراعات این جوان و تمام مومنین را خواهم کرد و با آنها دوست هستم . بنابراین اصلی ترین شرط برای راحت مردن ایمان است .
. مرحوم آیت الله کوهستانی چند سال قبل ازانقلاب فوت کردند . کسانی که در شمال ایران هستند یعنی در استان مازندران و گلستان این بزرگوار را که از اولیای خدا بود خوب می شناختند . الان هم در شهر کوهستان که در نزدیک ساری است ، مدرسه ی ایشان که بسیار بامعنویت هم است برقرار است . کسانی که در هنگام مرگ اطراف ایشان بودند نقل می کنند که با اینکه آقا دو یا سه روز آخر حال حرف زدن نداشتند . اما در دم دمای آخر یکی از اطرافیان از ایشان سوال کردند که آیا شما ذکر خود را می گویید ؟ ایشان فرموده بودند که خدا لعنت کند شیطان را من هرموقع می خواهم ذکر بگویم سرفه ام می گیرد . اما من به دهان او می زنم و ذکر خود را می گویم . این افراد این چیزها را فراموش نمی کنند چون در دل آنها بوده است . مرحوم آیت الله طباطبایی ، فارابی زمان ما ، در هنگام مرگ دچار فراموشی شدیدی شده بودند . طوری که بسیاری از اصطلاحات علمی و فلسفه ها و قیل و قال های کلامی رافراموش کرده بودند . حتی رئیس بیمارستانی که ایشان بستری بودند می گفتند اگر یک لیوان آب به دست ایشان می دادیم همینطور در دست خود نگاه می داشتند مگر اینکه به ایشان می گفتیم آن را بخورید . اما با این وجود برخی از بستگان ایشان می گفتند ما دیدیم در لحظات آخر لب ایشان تکان می خورد و گویی حرف می زنند . از ایشان سوال کردیم که چکار می کنید ؟ فرمودند تکلم . گفتیم تکلم با چه کسی ؟ گفت با حضرت حق . این را فراموش نکرده چون در جان او رسوخ کرده است .
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم، بوقت صبح قیامت که سر زخاک برآرم به گفتگوی تو خیزم به جستجوی تو باشم، به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم ، حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم ، می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم .
پیامبر اکرم (ص) در جمع تعدادی از اصحاب بود که فرمود به شخصی که در شرف موت است شهادتین را تلقین کنید و اگر کسی آخرین کلام زبان او لااله الا الله باشد داخل بهشت می شود . یک شخصی گفت در زمان سکرات موت ما آنقدر گیج و متحیر هستیم که حواس ما نیست این کلمات را بگوییم و این حرف ها را بزنیم . همان موقع جبرائیل نازل شد و به پیامبر اکرم (ص) فرمود الان که در صحت و سلامتی هستید ، زبان شما باز و حواس شما جمع است کلمه ی لا اله الا الله را بگویید اگر می خواهید این کلمه در قلب شما باقی بماند
امام سجاد(ع) یک دعای بسیار زیبایی دارد ، تقاضای من این است که افراد این دعای زیبا را که کوتاه هم است ضبط کرده و حفظ کنند و در سجده ها و یا قنوت های خود بخوانند . دعا این است : خدایا من از تو می خواهم تعلق و چسبندگی من به دنیا را کم کنی ، به آن سرای ابدیت رو کنم و توجه من بیشتر به عالم ابدی باشد . خدایا آماده شوم برای مرگ قبل از فرا رسیدن آن .
از امیرالمومنین (ع) سوال کردند که آمادگی برای مرگ چیست ؟ ایشان فرمودند : فرائض و واجبات خود را انجام بده و اگر یک زمانی فوت شده قضای آن را بجا بیاور . حرام ها را ترک کرده و تا آنجا که می توانید به صفات اخلاقی خوب مزین شوید. بعد ایشان فرمودند : اگر اینچنین شد دیگر برای فرد فرقی ندارد که چه زمانی مرگ فرا برسد . برای چنین شخصی مرگ ناگهانی به معنای غافلگیرانه معنا ندارد . چون همیشه آماده است و غافلگیر نمی شود . من این مطلب را از آقازاده مرحوم آقای اراکی شنیدم که یکی از خوبان نجف که معاصر مرحوم میرزای شیرازی بود یعنی آقای فاضل اردکانی یک مرتبه نماز عشای خود را که خواند و شام خود را که خورد گفت نماز خوبی خواندیم ، شام خوبی خوردیم و مرگ خوبی هم می کنیم و همان شب از دنیا رفت .
پیامبر اکرم (ص) شنیدند که یکی از مسلمین تمامی اموال خود را در زمان حیات خود بخشیده در حالی که فرزندان او محتاج هستند . پیامبر (ص) فرمود: با این فرد چه کار کردید . گفتند در قبرستان مسلمین او را دفن کردیم . پیامبر فرمود: اگر من بودم اجازه نمی دادم او را در قبرستان مسلمین دفن کنید . کار این فرد مومنانه نبوده